کتاب همه می میرند

اثر سیمون دوبووار از انتشارات فرهنگ نشر نو - مترجم: مهدی سحابی-داستان فلسفی

The main character of the novel, Count Raymond Fosca, is an Italian nobleman who is cursed to live forever. The other main character is a beautiful, young theatrical actress named Regine. Regine is unable to accept the autonomy of others, in fact the mere existence of other people around her causes her to get irate. She is completely self-absorbed and narcissistic to the point that she can not sleep for the envy of those who are awake. She craves for immortality and paradoxically begs to be valued by a world which she herself deems worthless. Regine meets Fosca at a French resort where Fosca reveals to regina that he is cursed to live forever. Regine immediately fells in love with him and becomes obsessed by the thought that her performance could live for eternity in Fosca’s memory. Regine requests Fosca to recounts his past and Fosca begins to tell the story of his varied careers through seven centuries.


خرید کتاب همه می میرند
جستجوی کتاب همه می میرند در گودریدز

معرفی کتاب همه می میرند از نگاه کاربران

.خیلی نیرو،خیلی غرور و عشق می خواهد تا آدم باور کند که اعمال انسان اهمیتی دارد و زندگی بر مرگ پیروز می شود....
...
ضربه گنگی در وجودم طنین انداخت:کار تمام بود،دربسته شده بود.دیگر هیچکس نمیتوانست از آن بگذرد.پاهای کرختم را کشیدم،روی آرنج تکیه دادم،حال چه کنم؟ بلند شوم و به زندگی ادامه دهم؟ کاترینا مرده بود،و آنتونیو،بئاتریچه،کارلیه،همه آنهایی که دوست داشتم مرده بودند و زندگی من ادامه یافته بود،زنده بودم،از قرنها پیش همانی بودم که بودم،ترحم،غصه،و طغیان میتوانست برای زمان کوتاهی قلبم را به تپش بیاورد اما بعد فراموش میکردم.انگشتانم را در خاک فرو بردم،نومیدانه گفتم: نمیخواهم.یک انسان فانی میتوانست از ادامه راه خود سرباز زند،میتوانست طغیان خود را ابدی کند:میتوانست خود را بکشد.اما من برده زندگی بودم که مرا به دنبال خود،به طرف بی تقاوتی و فراموشی میکشید و میبرد.مقاومت فایده ای نداشت.بلند شدم و آهسته آهسته به طرف خانه رفتم.
هنگام ورود به باغ دیدم که نیمی از آسمان را ابر سیاه سنگینی پوشانده است،نیمه دیگر آسمان آبی و آرام بود.زیر درخت زیزفون در جای همیشگی او نشستم.بوی گلهای مگنولیا را فروبردم.اما زبان روشناییها و عطرها را درک نمیکردم.آن روز برای من نبود.روزی سرگشته و معلق بود که ماریان را کم داشت.ماریان دیگر نمیتوانست آن روز را زندگی کند و من نمیتوانستم جای او باشم.هم زمان با ماریان دنیایی تباه شده بود.دنیایی که دیگر وجود نمی یافت.دیگر گلها همه شبیه هم شده بود،همه رنگهای آسمان در هم آمیخته بود و روزها یک رنگ بیشتر نداشت:رنگ بی تفاوتی.


مشاهده لینک اصلی
به نظرم این کتاب جز آن دسته از کتابهاییست که حداقل یکبار خواندنش در زندگی لازمست به خصوص که کتاب با ترجمه بسیار درخشان مهدی سحابی در دسترس است و ترجمه های مهدی سحابی را نباید از دست داد.

ضرب المثلیست که می‌گوید:

عمر طولانی این عیب را دارد که انسان باید شاهد مرگ بسیاری از عزیزان خود باشد. این حرف درستیست. خانم دووبوار با کتاب همه می‌میرند، ضمن زدن مهر تایید بر این جمله، پارا از این نیز فراتر می‌گذارد و پیش بینی عمری جاودانه را به دست می دهد به جای عمر طولانی.

سن فوسکا مردی میان سال است که اکسیر جاودانگی مینوشد و سرانجام این پیر تبدیل به موجودی تحمل ناپذیر می شود.

در تمام طول عمر بارها و بارها ازدواج می‌کند و بارها و بارها بچه دار می شود. او پس از چندی دیگر در مرگ هیچ کسی سوگواری نمی‌کند. چرا که می داند بزودی نام مرده را هم فراموش می کند و حتا چهره‌اش را هم به یاد نمی آورد. تمام رابطه اش با انسان‌ها را نیز در حد همین مقدار برای خود تعریف می کند. آدمها می آیند و می روند. همین. این تعریفش از یک انسان است. از گذشتگان به جز چند نام و تصویر گنگی از آنان در ذهنش چیزی به یاد نمی آورد. در قرن چهاردهم عمر جاودان یافته و اکنون شش‌صد ساله است.

در طی زندگی قسی القلب می‌شود که همانا ناشی از عمرجاودان است. که در پیری گریبان همه را تا حدی می گیرد. ددمنشان تاریخ را نگاه کنید. هرچه پیرتر می شود خونخوارتر و جلاد تر می شوند. وی با توجه به این که همه را بعد از چندی فراموش می‌کند ولی کماکان از هر دختری که خوشش بیاید به او اظهار عشق می‌کند و خودش هم می داند که این کار فریبی بیش نیست.

رازش را عده ای می دانند که سینه به سینه به دیگران نقل کرده اند. گاه خود آن را برای کسی افشا می کند. در جایی یکی از این زنان که رازش را می‌دانست، به او می‌گوید:

@تو روزی حتا چهره من را به یاد نخواهی آورد. چرا به دروغ می گویی، همیشه در قلب منی؟@

همه می‌میرند، کتابیست در ستایش زندگی. بعد از خواندن آن از این که همه بی استثنا می‌میرند، آرامشی جاودانه و عجیب به من دست داد. البته جاودانه یعنی تا پایان زندگیم.



مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب همه می میرند


 کتاب مرگ به وقت بهار
 کتاب شادکامی، شکوفایی و زندگی خوب
 کتاب در دام افتاده
 کتاب ضیافت افلاطون (راهنمای خواننده)
 کتاب خط خطی های روح سرگردان
 کتاب خرگوشی به نام جان رالز و مسابقه ی عادلانه