کتاب مرگ ایوان ایلیچ

اثر لئو تولستوی از انتشارات مهتاب - مترجم: تیمور قادری-داستان فلسفی

Hailed as one of the worlds supreme masterpieces on the subject of death and dying, The Death of Ivan Ilyich is the story of a worldly careerist, a high court judge who has never given the inevitability of his dying so much as a passing thought. But one day, death announces itself to him, and to his shocked surprise, he is brought face to face with his own mortality.

How, Tolstoy asks, does an unreflective man confront his one and only moment of truth?

This short novel was an artistic culmination of a profound spiritual crisis in Tolstoys life, a nine-year period following the publication of Anna Karenina during which he wrote not a word of fiction.
A thoroughly absorbing and, at times, terrifying glimpse into the abyss of death, it is also a strong testament to the possibility of finding spiritual salvation.


خرید کتاب مرگ ایوان ایلیچ
جستجوی کتاب مرگ ایوان ایلیچ در گودریدز

معرفی کتاب مرگ ایوان ایلیچ از نگاه کاربران
مرگ IVAN ILYICH: @ مرگ پایان یافته است، این بیشتر نیست، @ ایوان ایلیچ می گوید که او از جهان عبور می کند. @ او نفوذ کرد، نیمه متوقف شد، خود را کشید و درگذشت. @ به طور جدی، او به این سوال که روزهای آخر او را مطرح نکرده بود، یعنی آنچه برای او زندگی می کردند پاسخ نداده بود؟ در واقع، ما برای همه زندگی می کنیم؟ به نظر می رسد که، همانند هملت، ایلیچ تنها زندگی خود را از لحاظ مرگ خود درک می کند و از لحظه تولد تنها مرگ مشخص است. ایلیچ آن فردی بود که همه چیز را به او گفته بود، آن را با این کتاب انجام داد فرصت ها، و در عادات، اهداف، ازدواج و امنیت او قابل پیش بینی بود. به عنوان همکاران در دادگاه درگذشت، بازنشسته و یا به دلایل دیگر ترک، او به اندازه قابل اعتماد محاسبه شانس خود را برای به دست آوردن همکاران بهتر کار و یا ارتقاء. در زمان مرگش، همسرش، که برای او کمی عشق داشت، به دنبال راه هایی بود که دادگاه را برای او به عنوان قاضی استخدام کند، برای مراسم تشییع او پول پرداخت کند. زندگی او چنان قابل پیش بینی بود که هرگز به او نگفت که سقوط از یک نردبان که همچنان باعث درد می شد، منعکس کننده آغاز پایانش بود، که آن چه بود و چه چیزی باعث شد. او متذکر شد که همسر و پزشکان او به او گفته اند که او بهبود می یابد، اما او به آنها نگاه کرد و در چهره اش دید که او را ناراحت می کند. او متوجه شد که رفتار او متفاوت است، هرچند که آنها به او می گویند که او درست همانند او بود. اما او می دانست متفاوت است: @ این مورد آپاندیس یا کلیه نیست، بلکه زندگی و مرگ است. بله، من زندگی کردم و اکنون گذشت، و نمی توانم آن را برگردانم. خودشه. چرا خودت را فریب می دهی؟ نه تنها برای من بلکه برای خودم آشکار است که من در حال مرگ هستم و فقط یک سوال از چند هفته و روز است - ممکن است اکنون. @ عذاب اصلی او @ لعنت بود و او از هر دو آن و کسانی که آن را اعلام کرد، از جمله همسرش که قبلا نشان داده بود می خواست او را ترک کند، قبل از اینکه او را بکشد و شروع به مردن کند. @ دروغ @ زندگی خود را مسموم کرد، او را تلخ و عصبانی کرد و او را متقاعد کرد که در طول زندگی خود دروغ گفته است که زندگی واقعی باید چگونه زندگی کند. به این معنا، ایوان به دنبال درک مشابهی بود که تولستوی در @ Confession @ جستجو کرد، @ اگر خود را در واقع، تمام زندگی من، زندگی آگاهانه من اشتباه بود، CONFESSION: نوشته شده به عنوان مقدمه ای برای منتشر نشده کار و ترجمه توسط پیتر کارسون، اعتراف یک تهاجم عمیق به ذهن کسی است که با مرگ مواجه می شود و حتی بیشتر از بی معنی بودن زندگی که با اعتقاد مذهبی برجسته شده است و یا به دلایل مذهبی، اما کاملا ناراضی است، همانگونه که در زندگی های زندگی نخبگان دیده می شود ، به خوبی تحصیل کرده و پیچیده در زمینه های علم، هنر، ادبیات، پول و حرفه، اما اساسا ناراضی تعقیب اهداف کوتاه مدت. سوالات خود را، و یا کاوش ذهن و نحوه تفکر خود را تحریک کننده است و او را در یک دایره در مورد معنای زندگی او را با عمل ایمان دینی یا بدون آن. فرضیه او - آنچه که او و سلیمان هر دو نتیجه گرفتند این است کهvanity غرور، همه چیز غرور است. یک نسل عبور می کند؛ نسل دیگر می آید، اما زمین برای همیشه باقی می ماند. . . . همانطور که به احمق اتفاق می افتد، حتی برای من اتفاق می افتد؛ و چرا من بعدا عاقل تر بودم؟ سپس، در قلبم گفتم، این نیز غرور است. زیرا یادآوری عاقلانه بیش از عقل برای همیشه وجود ندارد، و این که آنچه در حال حاضر در روزهای آینده است، همه فراموش می شوند. و چگونه مرد عاقل در حال مرگ است؟ به عنوان احمق . . @ او ادعا می کند کهHappy کسی است که متولد نشده است؛ مرگ بهتر از زندگی است نیاز به خلاص شدن از زندگی است. من این را به عنوان بازتابی از نگرش شکیانونی، شاهزاده ای که وقتی برای اولین بار از قلعه اش در معرض ابتلا به بی قرار ها قرار می گیرد، در معرض خطر قرار می گیرند، مردان و زنان بیمار که می میرند و زمانی که آنها را انجام می دهند، شروع به خشم و غضب می کنند. این نسخه فضایی بودا است که می گوید: \"نه باید با اجتناب ناپذیری از درد و رنج، ضعف، پیری و مرگ زندگی کرد - باید خود را از زندگی و از هر فرصتی از زندگی آزاد کنی.\" این به نظر می رسد یک گزاره تولستوی می تواند با آن زندگی کند، اما می یابد که برای انجام این کار، باید اساسا پذیرفت که ایوان ایلیچ پذیرفته است، که همه کسانی که به دنبال یا تجربه هستند، هیچ چیز را به دست نمی آورند اگر به هدف اصلی @ ایجاد @ خوب برسند، از طریق فضیلت انجام می شود. Tolstoy به نظر می رسد جستجو برای پیدا کردن یک مکان برای ایمان در سفر خود را از طریق زندگی است. او بی اعتبار باقی می ماند، مگر اینکه او می داند که تنها رویکرد عقلانی برای آوردن ایمان به زندگی خود، زندگی است که زندگی ای را دنبال کند که برای خود و کسانی که در اطراف او هستند، خوب عمل کند. همانطور که می گوید، همه چیز غلط است و ما با هیچ چیز بیشتر از این نمی میریم مگر اینکه زندگی دیگری را بهتر برای دیگران انجام دهیم، یا همانطور که می توان گفت، از همه لذت های زندگی جان سالم به در می ریزد وsubmit، تحمل می شود، مهربان باش. @ Confessions and Ivan ایلیچ در اندیشه هایشان بسیار شگفت انگیز بود که احتمالا یک نسخه برای خودم خریداری می کنم و مانند بسیاری از کتاب های مورد علاقه ام که باعث سردرگمی من می شوند، خواندن و دوباره خواندن آن را دارم، زیرا این واقعا خوب است.

مشاهده لینک اصلی
Flannery OConnor یک بار در مورد مخاطبانش توضیح داد: \"مخاطبان من کسانی هستند که فکر می کنند که خدا مرده است. . . . به سختی شنوایی شما فریاد می زنید و برای تقریبا کور شما چهره های بزرگ و هیجان انگیزی را جلب می کنید. من به فالنری Oconorn فکر کردم چون من خواندن @ Death of Ivan Iliich @ چون در این رمان کوتاه لئو تولستوی می خواهد ما را با خراش گردن نگه میداریم و ما را مجبور میکنیم که با واقعیت (مرگ ما) مواجه شویم. ایوان ایلیچ یک مرد معمولی روسی است که دارای یک زندگی معمولی روسی است، تا زمانی که در اواسط میانه او سرطان بگیرد. در طول سرطان زندگی خود را از هم جدا می کند. همسر و دخترش اساسا از او ناراحت هستند؛ زیرا بیماری او در راه زندگی آنهاست. پس از تشخیص او، ایوان نشسته است تا چیزها را به همسرش توضیح دهد. تولستوی می نویسد: \"زن همسرش گوش داد، اما در وسط حساب او دخترش در کلاه پوشید: او و مادرش بیرون رفتند. او برای لحظه ای به گوش دادن به این چیزهای خسته کننده نشست اما او نمی توانست آن را به مدت طولانی ایستاده، و مادرش گوش به پایان نیست. @ Brutal.Ivan در مواجهه با - ما ممکن است گفته می شود لگد زدن در صورت - با مرگ و میر خود را . تولستوی: تمام زندگی اش نمونه ای از یک قاعده ای است که او در منطق Kiesewetters مورد مطالعه قرار گرفته است - Caius مردی است، مردی مرگبار است، بنابراین کایوس فانی است - به نظر می رسید درست در رابطه با Caius مرد، مرد به طور کلی و کاملا موجه بود، اما او Caius نبود و او به طور کلی مرد نبود، و او همیشه چیزی کاملا، کاملا جدا از همه موجودات دیگر بود. @ ایوان اعتقاد عموم به مرگ داشت، اما وقتی به طور خاص به او اعمال شد، او این ایده را دوست ندارد. کاملا مؤثر است، ایوان معلوم می شود، زیرا فرهنگ ما این است که به دنبال کشف مرگ است و از آن به عنوان بهترین راه ممکن برای ما فرار می کند. لئو تولستوی نمی خواهد اجازه دهد ما به اجرا بپردازیم. او قصد دارد ما را مجبور به مقابله با مرگ و میر خود کند. ما آن را در ایوان گریه وحشتناک می بینیم، زیرا او همیشه به مرگ نزدیک تر می شود، درد و رنج عمیق و بی پایان را متحمل می شود: هیچ توضیحی وجود ندارد! ضرب و شتم، مرگ ... چرا؟ واقعا چرا پایان این است که عجیب امیدوار است، اگر چه تولستوی نمی تواند امید را تحمل کند. من حدس می زنم او می خواهد ما آن را برای خودمان بدانیم. نیمه دوم این کتاب، نوشته Tolstoys خود را در کشف معنای زندگی و همراه خود را به ایوان Ilyich. تولستوی اساسا به سوالاتی که در ایوان ایلیچ مطرح کرده (اما واقعا پاسخ نمی دهد) پاسخ می دهد. در نهایت، تولستوی پیرو عیسی شد، زیرا او هیچ توضیحی منطقی از معنای نهایی زندگی نداشت. او می نویسد: \"من حقیقت را که بعدها در انجیل یافتم را فهمیدم که مردم به جای نور از تاریکی دوست داشتند؛ زیرا اعمالشان بد بود.\" تولستوی شروع می کند آنچه را که او می خواند \"جستجو برای خدا\"، می نویسد: \"این جستجو انجام نشد خارج از فکر من - حتی به طور مستقیم با آن مخالف بود - اما آن را از قلب من آمد. @

مشاهده لینک اصلی
** هشدار اسپویلر ** کمی ناامید در پایان که در آن هنوز مشخص نیست به صراحت روشن آنچه که او در زندگی خود پشیمان شد (ازدواج فقیر، پیگیری لذت های مادی، چیز دیگری؟) داستان الهام بخش که او به نظر می رسد از طبقه متوسط ​​شروع می شود تربیت می کند، اما تحصیل کرده، به خوبی کار می کند و کار حرفه ای قابل توجهی دارد. تفسیر شفاف در مورد افکار که همه ما در یک لحظه با توجه به احساسات خود مهم از اطراف خودمان را با مردم مناسب، چگونه مردم به نظر می رسد به نظر می رسد که متوقف نمی آیند، ایجاد یک زندگی احاطه شده توسط سرگرمی مناسب، غذا خوردن، مسکن، محافل اجتماعی، و غیره ای کاش من

مشاهده لینک اصلی
** هشدار اسپویلر ** برای LIT 202 خوانده شده @ آن تمام شده است! @ کسی گفته است بالای سر او @ مرگ به پایان رسید، @ او به خودش گفت. @ این بیشتر نیست. حساب تولستوی از زندگی ایوان ایلیچس در همان زمان جدا و صمیمی است. موضوع اصلی این داستان این است که - همه انسان ها می خواهند باور کنند که مرگ برای آنها شخصا نیست - همه ما در زندگی خود به جایی می رسیم که در آن باید با مرگ شخصی خود کنار بیاییم - در آن جا حساب کردن، ما احساس می کنیم از همه اطراف ما بسیار جدا شده است

مشاهده لینک اصلی
امیدوار بودم این یک آزمایش خوب برای حماسه های طولانی تر از تولستوی باشد، اما از مقدمه ای است که نوشتن در اینجا ساده تر است. با این حال، من واقعا موضوعات سختی از مرگ و اعتقاد به هر دو این قطعات کوتاه را دوست دارم. من فکر می کنم که دین در اعتراف بسیار سنتی است، اما می توانید ببینید که چطور تجربه شخصی تولستوی تنها با ادیان ارتدوکس به دست می آید.

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب مرگ ایوان ایلیچ


 کتاب آخرین روزهای والتر بنیامین
 کتاب مرگ به وقت بهار
 کتاب شادکامی، شکوفایی و زندگی خوب
 کتاب در دام افتاده
 کتاب ضیافت افلاطون (راهنمای خواننده)
 کتاب خط خطی های روح سرگردان