کتاب دنیای سوفی

اثر یوستین گوردر از انتشارات هرمس - مترجم: مهرداد بازیاری-داستان فلسفی

یوستین گردر، سالها فلسفه تدریس‌ میکرد؛ او پیوسته در فکر یک متن فلسفی ساده‌ای بود، تا به‌درد شاگردان جوانش بخورد. گویا متن مناسبی نیافت، پس خود نشست و دنیای سوفی (1991) را نوشت. کتاب با استقبال غیرمنتظره‌ای روبه‌رو شد و پس از نخستین انتشار، به بیش‌از سی‌زبان ترجمه‌ شد. گردر استاد ساده‌نویسی و ایجاز است. سه‌هزارسال اندیشه را در 600صفحه گنجانده، و زیرکانه از قول گوته می‌گوید: «کسی‌که از سه‌هزارسال بهره‌ نگیرد، تنگدست به‌سر می‌برد.» و چه‌ راحت مباحث پیچیدۀ فلسفه را، به‌زبان ساده و شیوا و همه‌ فهم بیان می‌کند: از جمله: نظریه‌های افلاطون و ارسطو، ریشه‌ گرفتن فرهنگ اروپایی از فرهنگ سامی و هند–اروپایی، هگل را و بحث «آنچه عقلی‌ست ماندنی‌ست.»، و دوران حاضر را و انسان محکوم‌ به‌ آزادی را و ... باید توجه‌داشت که «دنیای سوفی» یک رمان است، رمانی‌ خودآموز، با طرح و بسطی گیرا و دلنشین در بارۀ هستی؛ و دلیل محبوبیت عجیب کتاب در جهان نیز همین است


خرید کتاب دنیای سوفی
جستجوی کتاب دنیای سوفی در گودریدز

معرفی کتاب دنیای سوفی از نگاه کاربران
بدون شک باید گفت تا امروز کسی نتونسته کاری که «یوستاین گاردر» در مورد معرفی «فلسفه غرب» با این کتاب انجام داد، در مورد کل تاریخ فلسفه انجام بده
کتاب تو تمام ابعاد، اعم از نوع نگارش و بیان تاریخ یه نمونه منحصر به فرد به حساب میاد
با این حال نقاط ضعفی هم داشت که میشه بزرگترینش رو نادیده گرفتن تاریخ فلسفه در شرق دونست؛ یعنی بهتر بود همونطور که محمدعلی فروغی در مورد همین موضوعات کتاب نوشت و اسمش رو گذاشت «سیر تاریخ حکمت در اروپا»، گاردر هم می نوشت «داستانی درباره تاریخ فلسفه غرب» چون در شرق (چه شرق و چه غرب آسیا) هم فلاسفه بزرگی داریم

مورد دومی که جا داشت بهش اشاره بشه شرح احوال فلاسفه هست؛ به نظرم یکم گاردر در مورد برخی فلاسفه خصوصا اگزیستانسیالیست ها نرمش به خرج داد و مثلا نگفت که ممکنه آدم های معروفی مثل ژان پل سارتر و آلبر کامو دلیل اختلاف و بهم خوردن رابطه شون نه یه تفاوت تو مسائل فکری- فلسفی بلکه چیزی مثل تعداد و نوع روابط آزادی باشه که هر کدوم شون با دختر یا زن مورد علاقه اون یکی برقرار کردن!

در هر حال امیدوارم همونطور که گاردر شجاعت به خرج داد و تاریخ فلسفه غرب رو خیلی زیبا به شکل داستان درآورد، یه نویسنده شجاع هم پیدا بشه و تاریخ فلسفه شرق رو هم به صورت داستانی دربیاره

مشاهده لینک اصلی
سلام امروز می خوام یه نقد کوچیک یا بهتر بگم اون مطالبی که از کتاب (دنیای سوفی) دریافت کردم رو براتون بنویسم

می خوام از فیلسوفان طبیعی شروع کنیم تا سقراط و افلاطون و ارسطو و مقایسه ی انها با هم و انقلابی که در اروپا به وجود اوردن

خوب اول از فیلسوفان طبیعی شروع می کنیم

انها می گفتند که باید چیزی از عدم وجود داشته باشه یعنی دگرگونیها را در هستی می دیدند ولی پاسخی برای این دگرگونی نداشتند

عقیده ی انها بر این بود که تمام تغیرات در دنیا باید از یک نوع جوهر اولیه به وجود امده یعنی باید چیزی باشد که تمام چیزها از ان به وجود می اید و همه چیز به ان بر می گردد انها می خواستد راهی جدید پیدا کنند درباره ی نظام هستی بدون متوسل شدن به اساطیر و خدایان و فلسفه راه خود را از مذهب و اساطیر جدا ساخت

و الان به کار سه فیلسوف می پردازیم

طالس

او فکر می کرد که منشا همه ی چیزها اب است و به نظر من می خواست بگه که همه چیز از اب درست شده چون تمام عمرش در سفر بود و دیده که دریاچه ها و رودخانه ها خیلی زیاد تر و مفید تر برای کشاورزی و رشد بشر هستند و شاید گیاهان و درختان را دیده بود که انسان را برای حیات بشر و ادامه ی ان کمک می کرد و از همه مهمتر دیده بود که در جایی که تازه باران باریده کرم وقورباغه پدیدار می شود

جمله ی از طالس:همه چیز پر از خداست

شاید منظورش این بود که وقتی مثال بالا را می دید تصور می کرد که زمین پر از به قول یوستین گردر هسته های حیات ریز و نامرئین

اناکسیماندروس

او می گفت هر چیزی که منشا همه چیز است باید چیزی غیر از همه چیز باشد یعنی زمین ما یکی از هزاران زمینی است که در هیچ وجود دارد ومی گفت که این ماده ی اولیه نمی تواند همین اب

باشد

اناکسیمنس

او فکر می کرد که منشا همه ی چیزها خداست او با نظر طالس اشنا بود ولی این اب از کجا امده بود به نظر او اب همان هوای متراکم بود

پیوستگی

تا اینجا متوجه شدیم که همه ی این سه به نوعی جوهر اولیه اعتقاد داشتند ولی یک جوهر که یکی اون رو اب و هوا و هیچ در نظر گرفته بود چگونه تبدیل می شدند

پارمنیدس

او اعتقاد داشت که هر چه وجود دارد پیوسته وجود داشته و هیچ چیز نمی تواند از هیچ به وجود اید

بزارید واضح تر بگم یعنی دنیا نمی شه هیچ باشه و ما و موجودات دیگه و از هیچی و نیستی به وجود بیایم و چیزی از عدم است که هیچ وقت نابود نمی شه ولی یک نظریه ی دیگه هم داد که من باهاش مخالفم اون گفت که تغیر به معنای واقعی امکان پذیر نیست و هیچ چیز نمی تواند چیزی جز انچه هست شود ولی طبیعت مدام در حال تغیر چیزهایی به چیزهای دیگست ولی اون چیزهایی رو که می دید رو هم باور نمی کرد و می گفت که حواس ما تصاویر اشتباه از دنیا به ما می ده که عقل رو هم به اشتباه می ندازه و باهاش جور در نمیاد

هراکلیتوس

او تغییر مداوم را اساسی ترین رمز و سرشت بشر و طبیعت می دانست و او هم مانند پارمنیدس به ادرام حسی خود اعتماد داشت

او می گفت همه چیز روان است و هیچ چیز ثابت نیست و مثالی هم می زند او می گفت دو بار پا نهادن در یک رود امکان ندارد یعنی بار دوم که پا در رود می نهیم نه رود همان است نه من

او یکی از وی÷گیهای جهان را اضداد می دانست و می گفت:اگر هیچ وقت گرسنه نمی شدیم هیچ وقت قدر سلامتی را نمی دانستیم و اگر زمستان نبود تابستان هم نمی امد

و دنیا بدون نیکی و بدی نابود می شد

جمله ی معروف او:خدا همانا شب و روز.زمستان و بهار. جنگ و صلح.سیری و گرسنگی است

خدا در نظر او چیزی بود که کل جهان را در بر دارد و به نظر من خدا را تمام مشکلات و اسانی ها و نیکی ها و بدی ها می پنداشت که در این جهان است و یک عقل کلی است که این جهان را اداره می کند و هدایت می کند

دو فیلسوف متضاد

در طول بشر فیلسوفان زیادی امده و رفته اتد ولی هیچ کدام از انها به اندازه ی پارمنیدس و هراکلیتوس بر ضد هم نبوده اند

پارمنیدس

هیچ چیزی در بشر نمی تواند تغییر کند پس حسیات ما غلط است

هراکلیتوس

همه چیز روان است پس می شود به ادراک حسی خود اعتماد کرد

و دموکریتوس

خوب قبل از اینکه این بحث را شروع کنیم باید یه مثال خیلی کوچولو براتون بزنم بازی خانه سازی که یادتون هست دقت کردید که وقتی در جعبست هیچ چیزی از اون نمی شه درست کرد و وقتی اون رو از جعبه در میاری می بینی که دارای قلاب و حلقه هستند و با اینها می تونی یک خونه درست کنی

دموکریتوس فکر می کرد که تمام بشر از از قطعه های ریزی و کوچکی به اسم اتم تشکیل شده و همه ی انها جاودانه و فنا نا پذیرند او می گفت اگر قرار بود که اتم را تا اخر دنیا به قطعات ریزی تبدیل کنیم پس دنیای ما که از اتم به وجود امده با تجزیه ی اتم مثل ماست سر می رفت

و می رسبم به پارمنیدس که می گفت هیچ چیز نمی تواند از هیچ به وجود اید پس قطعات طبیعت(اتم)باید جاودانه باشد و اتمها را هم شکل نمی دانست و بعضی گردند و صاف و... و صورت اجسام گوناگون به هم می پیوندد

بزارید روشن تر بگم وقتی گیاهی می میرد و نابود می شود اتم های پراکنده می شوند و در جسم تازه ایی می روند

ولی نظر من یه چیزس اینجا اشکال داره یعنی نمی شه که یه حیوونی بمیره و اتم هاش خودشون بدونن که باید برن توی بدن یه حیوون دیگه و شاید می گفته که اتم های اون شیئ مال اصل و قالب اون حیوون هستد و به حیوون دیگه می رسه و تکلیف روح چی می شه ؟

او می گفت که روح هم از اتم روح به وجود امده و انسان روح جاودان ندارد و روح وابسته به مغز است و وقتی انسان می میرد روح او نیز می می رد ولی ایا روح با مغز در ارتباط است

سقراط

هر کس که بداند که نداند از همه داناتر است

سقراط در اصل نمی خواهد کسی را تعلیم دهد و ایمجوری وانمود می کند که می خواهد چیز یاد بگیرد و به گفت و گو با فرد مقابل می نشیند

و در پست بعد به دیدگاه های سه فیلسوف بزرگ اتن یعنی سقراط.افلاطون و ارسطو می پردازیم


مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب دنیای سوفی


 کتاب آخرین روزهای والتر بنیامین
 کتاب مرگ به وقت بهار
 کتاب شادکامی، شکوفایی و زندگی خوب
 کتاب در دام افتاده
 کتاب ضیافت افلاطون (راهنمای خواننده)
 کتاب خط خطی های روح سرگردان